نظر

دلت را بتکان...

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

دل تکونی از خونه تکونی واجب ترِ
دلتو بتکون
از حرفا
بغضا
آدما
...
دلتو بتکون از هرچی که تو این یک سال
یادش دلتو به درد آورد
از خاطره هایی که گریه هاش بیشتر از خنده هاش بود
از آدمایی که می گفتن برایِ تو خوشی نیستن.. خوب نیستن
اما بعد دیدی برایِ دیگرون بودن
از رفیقایِ نارفیق
از نفهمیدنِ اونایی که همیشه فهمیدیشون
دلتو بتکون از کوتاهی هایِ خودت
اگه با یه
ببخشید! من هم مقصر بودم .. یکی رو آروم می کنی
آرومش کن
دلتو بتکون.. یه نفسِ عمیق بکش
سلام بده به بهار
به اتفاقایِ خوب
به خودت قول بده تو سالِ جدید
بیشتر دوست داشته باشی
بیشتر باشی
بیشتر بخندی
بیشتر خودتو تو آینه نگاه کنی و لبخند بزنی و بگی :
عزیزم! تو فوق العاده ی !


برچسب ها:

- 11:16

نظر

فایده خنده +زیباترین جملات در مورد خنده

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

لبخند زدن استرس را از بین می برد. وقتی استرس دارید، لبخند بزنید.

با اینکار استرستان کمتر می شود و می توانید برای بهبود اوضاع وارد عمل شوید.


برچسب ها:

- 15:41

نظر

سن شروع تربیت فرزند.تربیت کودک از چه سنی باید شروع شود؟

نویسنده : reza

 

تربیت کودک از چه سنی باید شروع شود؟

ازاستادی سوال شد که تربیت فرزند را از چه سنی باید آغاز کرد استاد لبخندی زد وگفت :حداقل 25 سال قبل از تولد فرزند .

یعنی باید از کودکی خود را تربیت نمود تا فرزندی شایسته تربیت کنیم.گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


برچسب ها:

- 1:24

نظر

نویسنده : reza

 

مدیر مدرسه ای به دانش آموزان گفت:

چه کسی می تواند از این طرف حیاط مدرسه به سمت آن هدفی که گذاشته ام حرکت نماید ولی جوری برود که مستقیم به سمت

 
 


برچسب ها:

- 1:8

نظر

خطبه حضرت علیّ ابن ابیطالب(علیه السّلام)/معروف به خطبه بدون نقطه

نویسنده : reza

الحَمدُ لِلّهِ أهلِ الحَمدِ وَ أحلاهُ، وَ أسعَدُ الحَمدِ وَ أسراهُ، وَ أکرَمُ الحَمدِ وَ أولاهُ.

ستایش مخصوص خدایی است که سزاوار ستایش و مآل آن است. از آنِ اوست رساترین ستایش و شیرین ترین آن و سعادت بخش ترین ستایش و سخاوت بار ترین(و شریف ترین) آن و پاک ترین ستایش و بلند ترین آن و ممتاز ترین ستایش و سزاوارترین آن.

ادامه خطبه در ادامه مطلب


برچسب ها:

- 1:8

نظر

جملاتی در مورد اوضاع اقتصادی/جملاتی در مورد شاه عباس وفهم او

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

شاه عباس از وزیر خود پرسید:امسال اوضاع اقتصادی چگونه است؟؟
وزیر گفت: الحمدالله به گونه ای است که تمام پینه دوزان توانسته اند به زیارت کعبه بروند .
شاه عباس گفت :نادان اگر اوضاع مالی مردم خوب بود کفاشان می بایست به مکه می رفتند نه پینه دوزان چون که مردم نمی توانند کفش بخرند ناچار به تعمیر می پردازند.
بررسی کن وعلت آن را پیدا کن تا کار را اصلاح کنم.
.


برچسب ها:

- 23:31

نظر

داستان شیخ مرتضی انصاری وطلبه کند ذهن

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

طلبه ای کند ذهن به درس شیخ مرتضی انصاری می رفت و اصلاً متوجه مطالب نمی شد. شبی در حرم امیرالمومنین گله کرد و در عالم خواب حضرت را دید و حضرت در گوش او فرمود:

« بسم الله الرحمن الرحیم » بیدار شد و در خود احساس تحول نمود. کارش به جایی رسید که دیگر به بحثهای شیخ مرتضی ایراد می گرفت! روزی در کلاس درس، با خودش گفت: امروز یک ایرادی بگیرم که دیگر نتوانند پاسخ دهند! اتفاقاً شیخ به همان ایراد هم پاسخ دادند. پایان جلسه شیخ مرتضی، طلبه را کنار کشیده و فرمودند: « پسرم، کسی که در گوش تو« بسم الله الرحمن الرحیم » را گفته است، در گوش ما تا «ولَاالضالّین» را خوانده است! به فکر درست باش، نه ایراد گرفتن به ما!!!!!!!!!!!»

_*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_


برچسب ها:

- 1:5

نظر

جملاتی در مورد شبیه نمودن خود به خوبان/دلقک فرعون

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

فرعون دلقکی داشت که خود رامثل حضرت موسی در می آورد و گاه گاهی لباسی همچون لباس چوپانی موسی کلیم الله می پوشید ووارد مجلس فرعون می شد ومی گفت :به من ایمان بیاورید وهمه زیر خنده می زدند .موجب خنده ی فرعون واطرافیان می شد ولی خداوند او را در رود نیل غرق نکرد ونجات یافت.حضرت موسی (ع) به خداوند متعال عرض کرد چرا این دلقک را غرق نکردی ؟؟ خداوند فرمود:چون خودش را شبیه کلیم من کرده بود.

همین شبیه شدن هم بی اثر نیست البته اگر انسان شبیه می شود سعی کند شبیه خوب ها شود

برای همین است که می گویند اگر در عزاداری معصومین نمی توانید گریه کنید خود را شبیه گریه کنندگان در آورید.

منبع :کتاب محبت ورحمت نوشته استاد فرحزاد


برچسب ها:

- 1:31

نظر

مادر

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

تقديم به همه زنان گل ايراني
چرا مادرمان را عاشقانه بايد دوست داشته باشيم؟؟؟؟؟؟؟
 
 
چون ما را با درد بدنيامي‌آورد و بلافاصله با لبخند مي‌پذيرند

چون شيرشيشه را قبل از اينكه توي حلق ما بريزند ، پشت دستشان مي‌ريزند
 
چون وقتي توي اتاق پي پي مي‌کنيم زياد با ما بداخلاقي نمي‌کنند

و وقتي بعدها توي تشکمان جي جي مي‌کنيم آبروي ما را نمي‌برند

و وقتي بعدها به زندگي‌شان‌ ترکمون مي‌زنيم فقط مي‌گويند: خب جوونه ديگه، پش مياد!

چون وقتي تب مي‌کنيم، آن‌ها هم عرق مي‌ريزند

چون وقتي توي ميهماني خجالت مي‌کشيم و توي گوششان مي‌گوييم سيب مي خوام، با صداي بلند مي‌گويند
 
منير خانوم بي زحمت يه سيب به اين بچه بدهيد و ما را عصباني مي‌کند

و وقتي پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک مي‌زند، با پدر دعوا مي‌کنند
 
چون وقتي در قابلمه غذا را برمي دارند، يک بخاري بلند مي شود که آدم دلش مي خواهد غذا را با قابلمه اش
 
بخورد

چون وقتي تازه ساعت يازده شب يادمان مي افتد كه فلان كار را كه بايد فردا در مدرسه تحويل دهيم يادمان
 
رفته،بعد از يك تشر خودش هم پابه پايمان زحمت ميكشد كه همان نصف شبي تمامش كنيم

چون وسط سريال‌هاي ملودرام گريه مي‌کنند

چون بعد از گرفتن هديه روز مادر، تمام فکرو ذکرش اين است که مبادا فروشندگان بي انصاف سر طفل
 
معصومش را کلاه گذاشته باشند

چون شبهاي امتحان و کنکور پابه ‌پاي ما کم مي‌خوابد اما کسي نيست که برايش قهوه بياورد و ميوه پوست
 
بکند

به خاطر اينکه موقع سربازي رفتن ما، گريه مي‌کند و نذر مي کند و پوتين‌هايمان را در هر مرخصي واکس
 
مي‌زند

چون وقتي شب عروسي ما داماد ازش خداحافظي ميكند با چشماني پر از اشك سفارشمان را ميكند ما را به
 
داماد ميسپارد

چون وقتي که موقع مريضيش يک ليوان آب به دستش مي دهيم يک طوري تشکر مي کند که واقعا باور
 
مي‌کنيم شاخ قول شکانده‌ايم

چون موقع مطالعه عينک مي‌زند و پنج دقيقۀ بعد در حاليكه عينكش به چشمش است ميپرسد:اين عينك منو
 
نديدين؟
چون هيچوقت يادشان نمي‌رود که از کدام غذا بدمان مي‌آيد و عاشق كدام غذاييم ،

حتي وقتي که روي تخت بيمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوريم

چون همانجا هم تمام فکر و ذکرشان اين است كه واي بچم خسته شد بسكه مريض داري كرد

و چون هروقت باهاش بد حرف ميزنيم و دلش رو براي هزارمين بار ميشكنيم،

چند روز بعد همه رو از دلش ميريزه بيرون وخودش رو گول ميزنه كه ‌بخشش از بزرگانه

چون مادرند


برچسب ها:

- 1:14

نظر

تست شادی : میزان شادی خود را بسنجید

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

تست روانشناسی, تست روانشناسی جدید,تست شادی


برچسب ها:

- 23:26

نظر

بيانات دل سوختگان و عارفان حريم الهي درباره ثواب اشك بر سيد الشهدا

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

جمال سالكين ايت الله العظمي شيخ محمد تقي بهجت

بنده فضيلت بكاء بر سيد الشهدا بالاتر از نماز شب باشد. بكاء بر مصائب اهل بيت (ع) و به

خصوص حضرت سيد الشهدا (ع) از ان قبيل مستحباتس است كه مستحبي افضل از ان نيست.


برچسب ها:

- 14:4

نظر

تاثیرات کلمه الله+زیباترین جملات در مورد کلمه الله

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

257fc605ca322fb75e46a5ce08b1e02e اعجاز عجیب کلمه الله !

بر اساس پژوهش های یک روانشناس برجسته هلندی، تلفظ کلمه "الله" بر سلامت انسان به ویژه بیماران تاثیر مثبت دارد. به گزارش خبرگزاری فارس، بر اساس پژوهش سه ساله پروفسور "فاندر هوفمن" روانشناس هلندی در مورد عده ای از بیماران، بیمارانی که کلمه "الله" را مرتب تلفظ می کردند، زودتر بهبود یافته اند. نتیجه این پژوهش در مورد بیماران افسرده، نمایان تر بود.

این پژوهش ثابت کرده است تلفظ "ا" در ابتدای کلمه "الله" موجب کنترل تنفس می شود. تلفظ "ل" موجب وقفه ای کوتاه در تنفس شده و سپس آن را آزاد می کند. حرف "ه" در آخر کلمه "الله" نیز موجب ارتباط ریه و قلب شده و به تنظیم ضربان قلب کمک می کند.

این جاست که می گن "الا بذکر الله تطمئن القلوب"


برچسب ها:

- 13:59

نظر

جهنم

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

جهنم تاریک بود. جهنم سیاه بود . جهنم نور نداشت.

شیطان هر روز صبح از جهنم بیرون می آمد و مشت مشت

با خودش تاریکی می آورد. تاریکی را روی آدم ها می پاشید

و خوشحال بود، اما بیش از هر چیز خورشید آزارش می داد...

خورشید ، تاریکی را می شست .

می برد و شیطان برای آوردن تاریکی هی راه بین جهنم و

روز را می رفت و برمی گشت. و این خسته اش کرده بود.

شیطان روز را نفرین می کرد.

روز را که راه را از چاه نشان می داد و دیو را از آدم.


شیطان با خودش می گفت:

کاش تاریکی آنقدر بزرگ بود که می شد روز را و نور را و خورشید

را در آن پیچید یا کاش …

و اینجا بود که شیطان نابینایی را کشف کرد:

کاش مردم نابینا می شدند. نابینایی ابتدای گم شدن است

و گم شدن ابتدای جهنم.

***
اما شیطان چطور می توانست همه را نابینا کند!

این همه چشم را چطور می شد از مردم گرفت!

شیطان رفت و همه جهنم را گشت و از ته ته جهنم جهل را پیدا کرد.

جهل را با خود به جهان آورد. جهل ، جوهر جهنم بود.

***

حالا هر صبح شیطان از جهنم می آید و به جای تاریکی،

جهل روی سر مردم می ریزد و جهل ،

تاریکی غلیظی است که دیگر هیچ خورشیدی از پس اش بر نمی آید.


چشم داریم و هوا روشن است اما راه را از چاه تشخیص نمی دهیم .


چشم داریم و هوا روشن است اما دیو را از آدم نمی شناسیم.

وای از گرسنگی و برهنگی و گمشدگی.

خدایا ! گرسنه ایم ، دانایی را غذایمان کن.

خدایا ! برهنه ایم ، دانایی را لباس مان کن.

خدایا !گم شده ایم ، دانایی را چراغ مان کن.

***
حکیمان گفته اند: دانایی بهشت است و جهل ، جهنم.


خدایا ! اما به ما بگو از جهنم جهل تا بهشت دانایی

چند سال نوری ، رنج و سعی و صبوری لازم است !؟


برچسب ها:

- 11:7

نظر

تفاهم یعنی:

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

ت : توان تحمل تفاوت ها

ف : فهمیدن همدیگه

آ : آزادی در بیان عقیده

ه : همه جوره قبول داشتن طرف مقابل

 م : محبت دو طرفه


برچسب ها:

- 11:6

نظر

خداوند و انسان خیلی قشنگه حتما بخونید

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 


 

 

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.

بنده: خدایا !خسته ام! نمی توانم.

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است

خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان

بنده: خدایا !امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟

خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله

بنده:خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!

خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله

بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم

خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم

بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد

خدا: ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده

او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده

ملائکه:خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید

خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست

ملائکه:پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!

خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو

نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد

ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟

خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد

بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم

که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری!!!

 


برچسب ها:

- 11:2

نظر

لایق زنده ماندن...

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

امشب هنگام خوابیدن با خود قدری فکر کنیم…
امروز چه کرده ایم که فردا لایق زنده ماندن باشیم؟؟؟


برچسب ها:

- 1:4

نظر

حتماٌ...

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست

وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره

 

وقتی کسی را از دست می دی ، حتما لیاقتت را نداشته

وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری

 

وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده

 

وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی

 

وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی

وقتی همه ی درها به روت بسته می شه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده

وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه


وقتی دلت تنگ می شه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی

 

 


برچسب ها:

- 23:52

نظر

دروغ

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

گاهی دلم برای چوپان دروغگو خیلی می سوزد

بیچاره دو بار بیشتر دروغ نگفت


انگشت نما شد


ولی ما هنوز صادق ترینیم


برچسب ها:

- 20:19

نظر

قران

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

آیا می دانید که اگر شما در حال حمل قرآن باشید؛شیطان دچار درد شدید در سر میشود

وباز کردن قرآن ، شیطان را تجزیه می کند....

و با خواندن قرآن،به حالت غش فرو میرود.....

و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش میشود.....

و آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید دوباره به این پیام را به دیگران ارسال کنید،شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منصرف کند....

فریب شیطان را نخور

 


برچسب ها:

- 20:14

نظر

با مرد بچه ننه چه کنیم؟

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

 

 

 

 

ra4-1287


برچسب ها:

- 11:45

نظر

انواع دوستی ها

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

دوستان به سه دسته قابل تقسیم هستند :

نخست : دوستان واقعی

دوم : دوستان ظاهری

سوم : دشمنان در لباس دوست

گروه نخست که معمولا اندکند مومنانی هستند که یراساس ایمان ، دوستی می کنند و در اصل عشق به خداست که موجب دوستی با دوستان خدا می شود

گروه دوم که بسیارند انسان هایی هستند که بر اساس منافع خود و به سبب نیازی که دارند اظهار دوستی می کنند

گروه سوم که تعدادشان گاهی کم و گاهی زیاد است انسان نماهای چند چهره ای هستند که معمولا خنجری از پشت با خود دارند و در شرایطی غیرقابل پیش بینی زهر خود را می ریزند و انسان را غافلگیر می سازند

انسان عاقل تنها به گروه اول اعتماد کرده و با گروه دوم صرفا معاشرت و زندگی می کند و از گروه سوم بشدت بیمناک و مراقب می باشد

شناخت گروه سوم تنها در مقام عمل میسر است و به سادگی نمی توان آنان را شناخت


برچسب ها:

- 11:11

نظر

دل

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

 

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد

 

 


برچسب ها:

- 10:58

نظر

عشق

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

 

عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی

 

 

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر

 

عشق یعنی سر به دار اویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن

 

عشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی مست و بی پروا شدن

 

عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی در فراقش سوختن

 

عشق یعنی شعله بر خرمن زدن عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

 


برچسب ها:

- 10:56

نظر

می آید...

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

 

چشم بر هم ننهاده گردش دوران گذشت
بهر یک کَس سخت و بهر دیگری آسان گذشت


روزگاری خواهد آمد با خودت نجوا کنی
یاد باد آن روزگارانی که با یاران گذشت . . .

 

 


برچسب ها:

- 22:31

نظر

معنی شجاعت

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

در یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات آخر سال به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که ''شجاعت یعنی چه؟''
محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود : ''شجاعت یعنی این'' و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته بود !
اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به ورقه سفید او نمره 20 دادند فكر میكنید اون دانش آموز چه كسی می تونست باشه؟

دکتر شریعتی



برچسب ها:

- 21:32

نظر

غریب تر از زن

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

 

غریب تر از زنی که گریه میکند

!!!!!!!! مردی است که نمیداند او را چگونه آرام کند

 


برچسب ها:

- 21:30

نظر

اشک

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

 

هر وقت گریه می کنم، سبک می شوم؛


عجب وزنی دارد چند قطره اشک ...!

 

 


برچسب ها:

- 21:27

نظر

چه ازدواج کرده باشید، چه نکرده باشید، باید این را بخوانید

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی می‌نویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم...




 

 

افکارنیوز: وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.

یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟

از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه می‌کرد. می‌دانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگی‌اش آمده است. اما واقعاً نمی‌توانستم جواب قانع‌کننده‌ای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش می‌سوخت.

با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود می‌تواند خانه، ماشین، و ۳۰% از سهم کارخانه‌ام را بردارد. نگاهی به برگه‌ها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که ۱۰ سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبه‌ای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمی‌توانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفته‌ها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکم‌تر و واضح‌تر شده بود.

روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی می‌نویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.
صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمی‌خواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمی‌خواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود.

برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر می‌کردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابل‌تحمل‌تر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم.

درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقه‌ام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقه‌ای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد.

از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازه‌کاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود ۱۰ متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.

در روز دوم هر دوی ما برخورد راحت‌تری داشتیم. به سینه من تکیه داد. می‌توانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکرده‌ام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروک‌های ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کرده‌ام.

در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که ۱۰ سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقه‌ام نگفتم. هر چه روزها جلوتر می‌رفتند، بغل کردن او برایم راحت‌تر می‌شد. این تمرین روزانه قوی‌ترم کرده بود!

یک روز داشت انتخاب می‌کرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباس‌هایم گشاد شده‌اند. یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که می‌توانستم اینقدر راحت‌تر بلندش کنم.

یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصه‌هاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.

همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون می‌ترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان.

اما وزن سبک‌تر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی می‌توانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردن و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. می‌ترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پله‌ها بالا رفتم. معشوقه‌ام که منشی‌ام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمی‌خواهم طلاق بگیرم.

او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانی‌ام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمی‌خواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خسته‌کننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا می‌فهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روی او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقه‌ام احساس می‌کرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پله‌ها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گل‌فروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت می‌کنم و از اتاق بیروم می‌آورمت.

شب که به خانه رسیدم، با گلها دست‌هایم و لبخندی روی لبهایم پله‌ها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است! او ماه‌ها بود که با سرطان می‌جنگید و من اینقدر مشغول معشوقه‌ام بودم که این را نفهمیده بودم. او می‌دانست که خیلی زود خواهد مرد و می‌خواست من را از واکنش‌های منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند. حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم.

جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، دارایی‌ها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم می‌آورد اما خودشان خوشبختی نمی‌آورند.

سعی کنید دوست همسرتان باشید و هر کاری از دستتان برمی‌آید برای تقویت صمیمیت بین خود انجام دهید.


برچسب ها:

- 13:3

نظر

آغوش

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

 

دلــــــــــم آغــــــــــوشی می خــــــــــواهد که نــــــــــه زن باشــــــــــد نه مرد ! . . . خــــــــــدایا ! زمــــــــــین نمــــــــــی آیی ؟!‏

 

 


برچسب ها:

- 12:56

نظر

کودکی

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

 

کـــــــــاش کـــــــــودک بـــــــــودیم تا هـــــــــر روز به جـــــــــای دلـــــــــمان، زانـــــــوهایمان
 
زخـــــــــم ميـــــــــشد! . .
 
دلـــــــــم بچگـــــــــی میـــــــــخواهد! . . . جلـــــــــوی کـــــــــدام مـــــــــغازه پا بکـــــــــوبم تا
 
برایـــــــــم آرامـــــــــش  بخـــــــــرند . . ؟


برچسب ها:

- 12:55

نظر

دل نوشته...

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

ای کـــــــاش میـــــــفهمیدم وقـــــــتی که با نـــــــگاه ســـــــرد و بی روحـــــــت بـــــــهم زل

مـــــــیزنی تو فـــــــکرت چـــــــی مـــــــیگذره ؟! . . . ای کـــــــاش چـــــــشماتم مـــــــثل

خـــــــودت اهـــــــل دروغ بـــــــودن تا حقـــــــیقت های تـــــــلخ قـــــــلبت رو ایـــــــنجوری به

رخـــــــم نمـــــــی کشیدن . . . ای کـــــــاش وقـــــــتی از رفتن بـــــــرات مـــــــیخوندم

صـــــــدامو مـــــــیشنیدی . . میگفتی : من بدون تو ؟؟ اصلا حرفشم نزن ! . . . ای کـــــــاش

مـــــــیفهمیدی امـــــــروز بـــــــخاطر سوز و ســـــــرمای زمـــــــستون تازه از راه رســـــــیده

نبود که بـــــــخودم میـــــــلرزیدم ! بـــــــخاطر ســـــــرمای وجودت و ســـــــردی نگاهت بود که

داشتم یخ میزدم . . . ای کـــــــاش فقط یـــــــکم مـــــــنو می فـــــــهمیدی . . .


برچسب ها:

- 12:54

نظر

تنهایی...

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

تنهــــــــا که باشــــــــی . . . گاهــــــــی آرزو می کــــــــنی کــــــــه يــــــــک نفــــــــر صــــــــدايت کند ، حــــــــتی اشــــــــتباهی !


برچسب ها:

- 12:53

نظر

دلی که ته ندارد...

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

خــیــالــت راحــتــ . .

شــکــســتــه هــا نــفــریــن هــم بــکــنــنــ

گــیــرا نــیــست . .

نـِـفــریــن تــهِ دل مــیــخــواهــد

دلِ شــکــســتــه هــم کــه دیــگــر ســر و تــه نـَــدارد . . . ...


برچسب ها:

- 12:50

نظر

دنیای پینوکیو

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

در روز هایی که دلم شکسته بود

یاد حرف های پدر ژپتو به پینوکیو افتادم که می گفت:

«پینوکیو!چوبی بمان!آدم ها سنگی اند دنیایشان قشنگ نیست.»


برچسب ها:

- 12:48

نظر

---دستان من---

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

این روزها ........

خیلـے چیزها در בست من نـےست...!!!

مثلاً בستآنت...!!!


برچسب ها:

- 12:47

نظر

رفتن من و تو

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

گفتم: واقعا داری میری؟

گفت: آره...

گفتم: منم بیام؟

گفت: جایی که من میرم جای ۲ نفره نه ۳ نفر!

گفتم: برمی‌گردی؟

فقط خندید…

اشک توی چشمام حلقه زد،

سرمو پایین انداختم،

دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد

گفت: تو کجا میری؟

گفتم: میرم بالاخره یه جایی...

گفت: تنها نریا، یکیو با خودت ببر...!

گفتم: جایی که من میرم جای ۱ نفره نه ۲ نفر!

گفت: برمی‌گردی؟

گفتم: جایی که میرم راه برگشت نداره!

من رفتم اونم رفت...

ولی اون مدتهاست که برگشته و با اشک چشماش

خاک مزارمو شستشو میده...


برچسب ها:

- 12:46

نظر

!!!...حال دل

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

نگران نباش...

حال دلم خوب است

آرام ...

گوشه اي نشسته و روياهايش را به خاك ميسپارد...


برچسب ها:

- 12:44

نظر

هیچ وقت

نویسنده : reza
موضوع :  , مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

هیچ وقت این دو جمله رو نگو:
١)ازت متنفرم ٢)دیگه نمیخوام ببینمت

 

هیچ وقت با این دو نفر همصحبت نشو:
١)از خود متشکر ٢)وراج

 

هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن:
١)پدر ٢)مادر

 

هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو:
١)نمیتونم ٢)بد شانس

 

هیچ وقت این دو تا کارو نکن:
١)دروغ ٢)غیبت

 

هیچ وقت این دو تا جمله رو باور نکن :
١)آرامش در اعتیاد ٢)امنیت دور از خانه

 

همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:
١)آرامش با یاد خدا ٢)دعای پدر و مادر

 

همیشه دوتا چیز و به یاد بیار:
١)دوستای گذشته رو ٢)خاطرات خوبت رو

 

 

همیشه به دو تا چیز دل ببند:
١)صداقت ٢)صمیمیت

 

همیشه به این دو نفر گوش کن:
١)فرد با تجربه ٢)معلم خوب

 

 

 

 

 

* * * بقیه جمله ها در ادامه مطلب* * * 

 


برچسب ها:

- 21:45

نظر

اشک خدا

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

كوچك تر كه بودم فكر ميكردم باران اشك خداست

ولي مگر خدا هم گريه ميكند؟؟چرا دل خدا بايد بگيرد؟!؟!

دوست داشتم زير باران قدم بزنم

تا بوي خدا را احساس كنم

اشك خدا را در كاسه اي جمع كنم تا هر وقت دلم گرفت

كمي بنوشم تا پاك و آسماني شوم...

آسمان كه خاكستري مي شد دل من هم ابري مي شد

فكر ميكردم كه آدم ها دل خدا را شكستند

و يا از ياد خدا غافل شدند

همه ميگفتند باران رحمت خداست

ولي حس كودكانه ي من ميگفت:

خدا دلش از دست آدم ها گرفته است ...


برچسب ها:

- 21:39

نظر

....

نویسنده : reza
موضوع : مطالب مفید و خواندنی ,  , 

 

روزگار نبودنت را برایم دیکته می کند…

و نمره ی من باز صفر می شود …

هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام ….!!!!


“دوست دارم”

تکیه کلام تو بود…

من بی جهت به آن تکیه داده بودم…!!!


 

دلم درد میکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــد….

انگــــــــــــــــــــــار….

خام بودنــــــــــــــــــــــــــــد…

خیال هایی که به خوردم داده بــــــــــــــــــــــــــــــــودی…!


 

منبع:http://naghmehsara.ir


برچسب ها:

- 21:23

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد